امروز توی سایت های رژیم ( تابناک و رجانیوز و مشرق و ... ) یک داستانی درباره زنان غیر چادری و بی غیرتی شوهرانشان نوشته شده بود که من در پاسخ به این سایتها ، همان داستان کذائی را با اندکی تغییرات اساسی تبدیل به یک حقیقت واقعی میکنم و به خورد خودشان میدهم .
جوان خیلی آرام و متین به مرد حزب اللهی نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید حاج آقا! من میتونم ترتیب حاج خانومتون رو بدم ؟
مرد حزب اللهی که اصلا توقع شنیدن چنین حرفی را نداشت ، حسابی جا خورد و مثل کوه آتشفشان از جا در رفت و و یقه جوان را گرفت و سپس باطوم فنری اش را از توی جیبش درآورد و یک ضربه محکم به سر جوان زدن و فریاد کشید :
مردیکه ضد انقلاب ، ما خودمان توی اوین و کهریزک و ... ترتیب زنان و دختران و پسران مردم را میدهیم و کسی هم جرات جیک زدن را ندارد ، اون وقت توی بچه سوسول میخواهی توی روز روشن و وسط خیابان ترتیب زن چادری ما را بدهی ؟
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای حاج آقا عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.
خیلی عذر میخوام حاج آقا ، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین، آخه من وقتی مردان حزب اللهی را بهمراه زنان و دختران چادریشان میبینم ناخداگاه یاد زور گیرها و ژتون فروشهای شهر نو ( قلعه ) میافتم !
مرد حزب اللهی خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و رو به حاج خانوم چادریش کرد و فریاد کشید : زنکه ! چندبار بهت گفتم اون کفن سیاه رو سرت نکن و دنبال من توی خیابون راه نیافت . ببین مردم چطوری درباره ما فکر میکنن !
منبع : وبلاگ یک بچه سوسول برانداز
جوان خیلی آرام و متین به مرد حزب اللهی نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید حاج آقا! من میتونم ترتیب حاج خانومتون رو بدم ؟
مرد حزب اللهی که اصلا توقع شنیدن چنین حرفی را نداشت ، حسابی جا خورد و مثل کوه آتشفشان از جا در رفت و و یقه جوان را گرفت و سپس باطوم فنری اش را از توی جیبش درآورد و یک ضربه محکم به سر جوان زدن و فریاد کشید :
مردیکه ضد انقلاب ، ما خودمان توی اوین و کهریزک و ... ترتیب زنان و دختران و پسران مردم را میدهیم و کسی هم جرات جیک زدن را ندارد ، اون وقت توی بچه سوسول میخواهی توی روز روشن و وسط خیابان ترتیب زن چادری ما را بدهی ؟
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای حاج آقا عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.
خیلی عذر میخوام حاج آقا ، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین، آخه من وقتی مردان حزب اللهی را بهمراه زنان و دختران چادریشان میبینم ناخداگاه یاد زور گیرها و ژتون فروشهای شهر نو ( قلعه ) میافتم !
مرد حزب اللهی خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و رو به حاج خانوم چادریش کرد و فریاد کشید : زنکه ! چندبار بهت گفتم اون کفن سیاه رو سرت نکن و دنبال من توی خیابون راه نیافت . ببین مردم چطوری درباره ما فکر میکنن !
منبع : وبلاگ یک بچه سوسول برانداز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر