مرگ بر خامنه ای قاتل ... مرگ بر اصل ولایت فقیه ... مرگ بر جمهوری فاشیستی اسلامی

مصاحبه با یکی از زندانیانی که مورد تجاوز قرار گرفته است /




ابراهیم شریفی: فقط صدای نفس خودم و دیگران را می‌شنیدم


ابراهیم شریفی
۱۳۸۸/۰۶/۲۸
محمد ضرغامی
ابراهیم شریفی یا همان الف- شین که نامش در پرونده مربوط به قربانیان تجاوز در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران مطرح شده بود، به تازگی از ایران خارج شده است.

آقای شریفی در مراجعه به مهدی کروبی یکی از کاندیداهای معترض به نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری گفته بود که در زندان مورد آزار و تجاوز جنسی قرار گرفته است.

آقای شریفی می‌گوید دانشجوی کامپیوتر و دانش‌آموز زبان ایتالیایی بوده و در ستاد مردمی مهدی کروبی به عنوان ناظر گردشی حضور داشته است. ابراهیم شریفی در گفت‌وگویی با رادیو فردا از دستگیری خود تا تجاوز در زندان می‌گوید:

ابراهیم شریفی: بعد از انتخابات هنگامی که از کنسولگری کشور ايتاليا به خانه باز می‌گشتم، در بلوار کنگان شهرک نفت کسی مرا صدا زد، جلو رفتم و يک نفر دستم را از پشت گرفت و به من چشم‌بند و دستبند زد و داخل ماشين کرد و سرم را زير صندلی ماشين برد و مرا به محلی بردند در حالی که چشمانم بسته بود.

رادیو فردا: پس چطور در گزارشی که توسط کميته سه نفره قوه قضاييه منتشر شد، آمده که هيچ ردپايی از آقای الف- شين که شما باشيد در درگيری‌های خيابانی وجود نداشته است؟

شما انتظار داريد اينها چه بگويند. من از همان روز اول که آقای مقدمی شروع به بازجويی از من کرد، نيم ساعت بعد از آن از دفتر آقای کروبی بيرون آمدم و گفتم اين داستان به اين سمت می‌رود که گويا من از شما يا پول گرفته‌ام و تطميع شده‌ام و يا گول بازی‌های سياسی را خورده‌ام.

وقتی دستگير شديد اولين جايی که شما را بردند کجا بود و آيا تفهيم اتهام شديد؟

من در تمام اين مدت اصلاً بازجويی هم نشدم و فقط اسم مرا پرسيدند آن هم زمانی که قرار بود آزاد شوم.

شما را کجا بردند؟

منطقه‌ای که ديگر صدای ماشين هم نمی‌آمد، مرا پياده کردند و به جايی هل دادند که فقط صدای نفس‌های خودم را می‌شنيدم و نفس‌های ديگران. مرا روی شکم خواباندند، نمی‌دانم خوابم برد يا نه، اما حدود صبح صدای ضجه خانمی بلند شد که جيغ می‌زد نکن نکن، نزن نزن.

اين اتفاقات در کجا رخ می داد؟

من نمی‌دانم در کدام بازداشتگاه بوديم، چون هم دستم بسته بود و هم چشمم.

در تمام طول مدت بازداشت دست‌ها و چشم‌هايت بسته بود؟

بله، فقط زمانی که که غذا می‌دادند دستم را از پشت باز می‌کردند و رو به جلو می‌دادند.

چه مدت در اين بازداشتگاهی که نمی‌دانستيد کجا بود به سر برديد؟

از دوم تا نهم تيرماه.

مسئله تجاوز دقيقاً چه زمانی اتفاق افتاد؟

روز چهارم که مرا برای اعدام ساختگی بردند، اعتراض کردم که اين چه وضعيتی است اگر می‌خواهيد اعدام کنيد خب بکنيد اين بازی‌ها چيست.

يک نفر با لگد به شکمم زد و من زمين خوردم و دائم به شکمم ضربه می‌زد و به کسی گفت اين فلان را ببر حامله کن. آنقدر به شکم من لگد زد که خون بالا می‌آوردم. کتفم را گرفت و مرا کشان کشان به اتاقی برد و دست‌های مرا به ديوار زد.

شما گفته‌ايد که برايتان مشخص نبوده اين تجاوز توسط همان شخص انجام گرفته و يا با يک شیء خارجی.

تصور من اين است که همان شخص اين کار را انجام داد، ولی بعداً که فکر کردم ديدم نمی‌توانم با يقين بگويم که اين تجاوز توسط شخص انجام شد يا با وسيله.

حتی آقای قاضی محمدی به من گفت تو هيچ چيزی نگفتی، آيا نگفتی نکن بی‌غيرت نکن بی‌ناموس؟ من جواب دادم آن موقع اصلاً مغزم کار نمی‌کرد که بخواهم حرفی بزنم.

شما آن لحظه چه احساسی داشتيد؟

احساس می‌کنم از هوش رفتم، هم به دليل اين که خون بالا می‌آوردم و هم به دليل اتفاقی که خودتان می‌دانيد. آن شخص به من می‌گفت تو که نمی‌توانی از فلانت دفاع کنی می‌خواهی انقلاب مخملی کنی.

وقتی چشمت را بعد از اين اتفاق باز کردی کجا بودی؟

جايی شبيه درمانگاه بودم، سرمی به دستم بود و دست ديگرم با زنجير به تخت بسته شده بود. تا اينکه فردی آمد و گفت دکتر مردنی است يا خودمان خلاصش کنيم؟ بعد به من چشم‌بند و دستبند زد و در فاصله‌ای ۱۰۰ قدمی کشاند. دو سه ساعت که گذشت مرا سوار ماشين کردند و کنار اتوبان سبلان بيرون انداختند و گفتند تا ۶۰ بشمار و بعد چشم‌بندت را بردار، اگر زودتر اين کار را بکنی برمی‌گرديم و لهت می‌کنيم.

به خانه که رسيدی اولين کاری که انجام دادی چه بود؟

هيچکس از افراد خانواده‌ام در مورد تجاوز خبر نداشت تا زمانی که اين مسئله به وسيله فيلم آقای علامه‌زاده علنی شد. در ضمن هيچ کس به جز آقای کروبی، بعضی از نمايندگان مجلس، نمايندگان قوه قضاييه و بعضی از آيات عظام از اين مسئله خبر نداشتند.

اين مسئله را چه زمانی اطلاع داديد؟

فردای آن روز يکی از دوستان که وکيل بود پيشنهاد کرد که بروم شکايتی مطرح کنم. من به دادسرای الهيه رفتم و شکايتی تنظيم کردم. البته خيلی مرا اذيت کردند ولی موفق شدم نامه قاضی را بگيرم و قاضی گفت به پايگاه يکم آگاهی در خيابان نياوران بروم و گفت ممکن است اين کار منافقان باشد.

مسئله تجاوز را با قاضی مطرح کرديد؟

نه، من هيچ کجا مسئله تجاوز را مطرح نکردم.

پس چه زمانی تصميم گرفتيد مسئله تجاوز را مطرح کنيد؟

من اصلاً نمی‌خواستم مسئله تجاوز را عنوان کنم. زمانی که به آگاهی رفتم، آخر سر به من گفتند دنبال اين پرونده را نگير، اين کار وزارت اطلاعات بوده و برو خدا را شکر کن که آزادت کرده‌اند و زنده‌ای.

من توانستم نامه‌ای از پزشکی قانونی بگيرم، چون هنوز کمر و شکم من زخمی بود، بنابراين يکی از دوستانم پيشنهاد کرد که يا پيش يکی از علما و يا پيش آقای کروبی بروم.

من پيش آقای کروبی رفتم و نمی‌خواستم قضيه تجاوز را بگويم، ولی آقای کروبی با ديدن اشک‌ها و لحن صدايم به من گفت فکر می‌کنم يک چيزی را پنهان می‌کنی و بعد افرادی که در اتاق بودند را بيرون کرد و تنها با من صحبت کرد، مثال زد و آيه قرآن خواند و به صورت سربسته از من پرسيد چنين اتفاقی افتاده و من گفتم بله.

بعد زدم زير گريه و ايشان مرا بغل کرد، در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود و آرام و قرار نداشت.

بعد از گذشت يک ماه و نيم از اين اتفاق، آقای مقدمی از من بازجويی کرد و من به پزشکی قانونی رفتم و پزشک آنجا به من گفت بعد از اين مدت هيچ چيز قابل مشاهده نيست، در صورتی که مأمور قوه قضاييه به من گفت اگر چيزی بود حتی سايزش را هم می دادند، ما کارمان اين است.


0 نظرات: